رنجنامه یک جوان محکوم به مرگ

 

ماجرای من از ساعت 10:30 شب 24/1/87 خورشیدی آغاز شد که برادرم محسن، در منزل به من گفت چند ساعت قبل در یک حادثه بمب گذاری مشارکت کرده است، برادرم که در آن موقع 17 سال سن بیشتر نداشت به همراه شخصی به نام مجید راستگو، علی اصغر پشتر، حسینیه سید الشهدای شیراز را منفجر کرده بود ولی نه در ساخت بمب شرکتی داشت و نه در طراحی آن ،  تنها مجید راستگو را تا حسینه مشایعت کرده بود، حادثه مرموزی که به اصطلاح از سوی انجمن پادشاهی هدایت میشد ولی در این حادثه  مردان و زنان و کودکان بیگناه کشته های یک فتنه شوم داخلی بودند.

از آن روز انفجار تا روز دستگیری، من به خاطر مهر و عطوفت برادری مقدار اندکی پول که بیشتر از دویست هزار تومان نبود به برادرم کمک کردم آنهم به خاطر اینکه او در تهران گرسته و تشنه و خسته از بی کسی رنج میکشید، محسن فقط یک طعمه برای سناریوی شومی بود که در داخل طراحی شده بود. من در تاریخ 14/2/87 توسط مامورین اداره اطلاعات شیراز دستگیر شدم و در آنجا اعترافاتی از من می خواستند که حتی اطلاعی از آن نداشتم. بعد از چندین روز، من و بی گناهان دیگری مثل علی زاهد و چند نفر دیگر را به اطلاعات اوین منتقل کردند و در آنجا به خاطر برادر بودنم متحمل شکنجه های سختی شدم. بسیار فحش و ناسزا شنیدم اما هنوز یک برادر ماندم، سوالهای زیادی از من شد اما بعد از مدتی مشخص شد که من هیچ اطلاعی یا مشارکتی در انفجار حسینیه نداشتم و حتی رابطه ای یا شناختی با مجید راستگو نداشتم حتی در سوالاتی که در بازجویی ها از من، از مجید یا محسن داشتند بازجویان وزارت اطلاعات به این نتیجه رسیدند که بنده حتی خبرم از جریانات ایشان قبل از انفجار نداشتم .

 

همچنین هیچ گونه آشنایی با تشکیلات انجمن پادشاهی نداشتم چه رسد به اینکه عضویتی در آن داشته باشم تنها نتیجه ای که وزارت اطلاعات به آن رسید و من آنرا قبول داشتم آن بود که بنده مقدار کمی پول برای محسن به تهران فرستادم، در طول بازجویی ها در بند 209 اتهامات محاربه، افساد فی الارض، اقدام علیه امنیت کشور از طریق معاونت در بمب گذاری به بنده وارد گشت و مرا به این اتهامات واهی 11 ماه در بازداشت نگه داشتند.

در طول این مدت وزارت اطلاعات هیچ گونه مدرکی مستدل مبنی بر اینکه بنده از جریان انفجار قبل از وقوع آن خبر داشته ام پیدا نکرد و تنها گناه من کمک 200 هزار تومانی به برادر کوچکم بود، اکنون بنده از سوی شعبه 15 دادگاه انقلاب تهران به اتهامات واهی محاربه ، افساد فی العرض، عضویت در انجمن پادشاهی، تلاش برای براندازی نظام و کمک مالی به گروه های ضد انقلاب ، محکوم به اعدام شدم و در برابر چوبه دار ایستاده ام.

آیا اتهامم برادر بودن است؟ آیا اگر برادری به برادر کوچک تر از خود برای امرار معاش چند روزش کمک مالی نماید حال او هر جرمی مرتکب شده باشد، محکوم به اعدام است؟آیا می خواهند من را تنها به جرم برادر بودنم اعدام کنند؟ 

 

آری من برادرم و تا آخرین نفس برادر خواهم ماند!

  آیا حق من از زندگی این است ؟

 

م. الف

24 بهمن ماه 1388

بند 1 – زندان رجایی شهر کرج

تکثیر: هرانا